بی تو با تو آن روز با تو بودم امروز بی توام آن روز که با تو بودم بی تو بودم امروز که بی توام با توام پیراستن غریو هیاهوگر به باغچه پیچید و کوچه باغ پر از برگهای زرد سرگردان شد و خاک باغ در اندوه برگهای خزان دیده محو گشت پنهان شد و باد برگ درختان باغ را پیراست درخت عریان شد رها ز شاخه در آن دقایق پر اضطراب پر تشویش رها ز شاخه بر امواج بادها می رفت به رودها پیوست و روی رود روان رفت برگ مرگ اندیش به رود زمزمه گر گوش کن که می خواند سرود رفتن و رفتن و برنگشتن ها او را رها کنید ای عاشقان عهد کهن نفرینتان به جای من او را رها کنید نفرین اگر به دامن او گیرد نرسم خدا نکرده بمیرد از ما دو تن به یکی اکتفا کنید او را رها کنید دوستان گلم اگه باز هم از اقای مصدق می خواهید بگید.یا حق
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |